درباره وبلاگ


من اینجادلم میخوادبادنیای بی رحم دردودل کنم شمام همکاری کنید... ممنون
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 159
بازدید کل : 41108
تعداد مطالب : 63
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Untitled Document
دریافت کد خوش آمدگویی

کد متحرک کردن عنوان وب

Blog Icons Random Icons Random Icons
درد و دلهایی با دنیا2
فقط برای درد و دل کردن با دنیا




سلام این وبلاگ دیگه آپ نمیشه ومنتقل میشه:

http://doniaaaaaaaaaaaaaaaa.persianblog.ir/

ممنون



شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 12:43 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی و انقدر بزرگ باشد که نتواتی کسی را که میخواهی حتی " یک بار " ببینی ..... نه انصاف نیست...



یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

خـــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ! ! !

 

 

آســــــــمــــــــانـــــــت چــــــــه مــــــــزه ای اســــــــــــــــت ؟! ؟!

 

 

مــــــــــــــــــــــــن کـــــــــــــــه فـــــــــــقــــــــــــط زمـــــــــیـــــــــــن خـــــــــــــورده ام . .

 

 



سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:24 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

آدمها مجبور می شوند بعضی وقتها خاطره نسازند.. بعضی وقتها فقط لبخند تلخ تحویل دهند و راهشان را بکشند و بروند......

چه غریبانه آشنایی...



یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:26 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

خزان زده باغ ام ، که داغ را
پیمودم و زیر شاخسار کالبد بادبادک ، آسودم
و همیشه دور، به هر آنچه نزدیک می نمود ، بودم
که ندارد پایان ، کام عقیم ستاره در زندان
تو دیده را چشم بستی و من ، ندیده را بوییدم
تو بند می شکستی و من
کودکانه دوباره زندگی را
روییدم
ابر سرگشته ی بامی به هوا
سال ها جای تو من
باریدم


پرهام سراب



یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلاملیکم دنیاجونم امروز یه خورده ازت گله دارم حالم ازت گرفته...

میدونی چیه احساس میکنم خوش به حال آدمایی که جفت هموپیداکردن همیشه دلم میخوادیکی دوستم داشته باشه اما نمیتونم پیداش کنم.ینی احساس میکنم همچین آدمی وجودنداره من اونودوست دارم اما اون اصلامنونمیشناسه کوچکترین حرکت اون ترس وامید روتودلم به وجود میاره اما اون اصلامنو نمی بینه بعضی اوقات فکرمیکنم عشق چیه؟عشق همینی که من الان حسش میکنم؟پس چرابعضی عشقا دوطرف ست؟اگه عشق اونه پس اسم حسی که من دارم چیه؟شایدمن لیاقت عشق کسی روندارم شایدتنهایی قشنگ تره اما میدونم این حرفاشعاره میدونم دنیای عشق دوطرفه خیلی قشنگ تره دنیاجونم توام خیلی خوب میدونی من تنهام اونم تنهاست پس چرایه جوری نمیچرخی مابه هم برسیم؟

آهههههههههههههههههاااااااااااااااااااااای دنیاچشم دیدن خوشی منو نداری نه؟؟؟

میدونم پس مینویسم درخلوت تنهایی ازاو،ازچشم های زیبایش تاابدوفادارش خواهم ماند



سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 8:21 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

عاشق که شدی
باید شب های زیادی را به بیداری بگذرانی!



جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان


وقتی کسی را از خود می رنجانید
دیگر خودش نیست
شما دیگر
اشکهایش ،بغض ها یش ، تنهاییش ، را نمی بینید.
قبل از شکستن دلی ، به عاقبت آن خوب فکر کنید
می تواند یک نفر را بدجور از پا درآورد.



جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:عاشقانه, :: 21:23 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

 

هرچه میخواهد دل تنگت بگووبنویس.....

 



جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلام دوستای خوبم..

خ.استم بگم روزمادرنزدیکه

حواسمون به مامان های زحمت کشی که خیلی وقت ها قدرشون روندونستیم باشه شایدچندسال دیگه چشم بازکنیمواونادرکنارمون نباشن...

فرشته های زمینی روزتون مبارک

همین.....



دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:14 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

یه ذره خجالتم خوب چیزیه

این عکس رو گذاشتم تا یه ذره از تاریخی چند صد سالمون خجالت بکشیم..

یه ذره از روی این پدربزرگ خجالت بکشیم..

مردم عزیز ما روز چهارشنبه سوری رفتن وبانارنجک آرامگاه این مرد بزرگو نشونه رفتن

خجالتم خوب چیزیه

شرمنده ام پدرم که به جای دیگران تو را نشانه می روند...



شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلام دوستان نمیدونم چی بگم اصلا برای چی دلم میخواد بنویسم...؟؟؟

هیچی

عیدتون مبارک همین



شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:47 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

یه روزی با یه امید خاصی این جارو راه انداختم برای اینکه به دنیا نشون بدم چقدر نامرده

برای اینکه بهش بگم چجوری داره ماروزیر پاش له می کنه از بچه های که توی اوج دردن وجوونا که دارن زیر تنهایی له میشن خداییش نامردی....

خیلییییییییییییی

 



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:41 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

وتو یک تنه تمام" یکی نبود" های قصه منی



شنبه 30 دی 1398برچسب:, :: 1:33 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

من رفتم …

 

و تو  فقط گفتی برو به …!!!

 

مدت هاست که بی تابم

 

بی تاب بازگشت و کلام آخرت…

 

راستی…

 

به بسلامت بود یا به جهنم؟؟!



شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:23 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

بعضی " آه " ها را هر چقدر هم که از ته دل بکشی
باز هم سینه ات خالی نمیشود
امروز سینه ی من
پر است از آن " آه " ها



پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 14:35 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

درودی به زیبایی نام اهورامزدا،
به بزرگی فلات آریایی ،
به زرینی برگهای اوستا،
به بزرگی تاریخ پارس و به گرمی آتش مقدس زرتشت ،
هدیه به تو که از نسل کوروش و داریوشی .
جشن آریایی یلدا بر شما دوستان مبارک



چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

قطره بارانم
من یکی هستم ولی یک از هزارانم
در پی پیوستن به جمع یارانم
قطره بارانم
فکر همراهی با سیل خروشانم
فکر تشنگی گلها در گلستانم
قطره بارانم
میتوانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم
میتوانم سرزمین خشک را از نو برویانم
از گل بپوشانم
از نو برویانم
کوچکم اما دست دریا را همیشه پشت سر دارم
من به صبح روشن فردا امیدوارم
قطره بارانم
از تبار نو رس امیدوارانم
عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم
قطره بارانم
میتوانم چشمه های خشک را از نو بجوشانم
میتوانم سرزمین خشک را از نو برویانم
از گل بپوشانم
از نو برویانم
کوچکم اما دست دریا را همیشه پشت سر دارم

من به صبح روشن فردا امیدوارم
قطره بارانم
از تبار نو رس امیدوارانم
عاشق هر ذره ای از خاک ایرانم
قطره بارانم

 

بچه ها امروز 2012/12/12 بود یه تاریخ خاص کاش امروز یه کمی خاص بود اما نبود



چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 21:16 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !

 

تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!

 

تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛

 

هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !

 

براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد

 

و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد

 

تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!

متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم

 

از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم


چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلام دوستان برای تیم ملیمون دعا کنید توی لیگ جهانی باتیمای سرسختی افتاده لیگ جهانی خرداد 92 آغاز میشه وتیم ما با صربستان،ایتالیا ،آلمان وروسیه هم تیمیه

دعاکنید براشون.....



سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

 



پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:محرم, :: 20:30 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
بدین وسیله من رسماٌ از بزرگسالی استعفا می دهم و مسولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم...می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.می خواهم فکرکنم شکلات از پول بهتر است،چون می توانم آن را بخورم!می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم میخواهم به گذشته برگردم،وقتی همه چیز ساده بود،وقتی داشتم رنگها را،جدول ضرب و شعرهای کودکانه را یاد می گرفتم،وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم و هیچ اهمیتی هم نمی دادم.می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است و می خواهم که ار پیچیدگی های دنیا بی چیز باشم.می خواهم دوباره به زندگی ساده خود برگردم،نمی خواهم رندگی من پر شود از کوهی مدارک اداری،خبرهای ناراحت کننده،صورتحساب جریمه و...می خواهم به نیروی لبخند ایمان داشته باشم،به یک کلمه محبت آمیز،به عدالت،به صلح،به فرشتگان،به باران...این دسته چک من،کلید ماشین،کارت اعتباری و بقیه مدارک،مال شما،من رسماٌ از بزرگسالی استعفا می دهم.


یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:0 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

زندگي ادامه داره ...


حتي وقتي ما نباشيم

زندگي ادامه داره...


حتي وقتي نبض ساعت بخوابه رو دست ديوار


زندگي ادامه داره...


حتي وقتي رو سنگ عادت ماها خاطره نداشته باشيم


زندگي ادامه داره ...


با منو تو بي منو ما زندگي صداش بلنده


پس بيا غزل نباشيم


بيا يك حرف سروده، بيا يك نغمه روشن


زندگي ادامه داره...


چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 20:43 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…

http://www.couponsaver.org/blog_images/throwing-a-huge-fantastic-party-on-a-budget-93.jpg

آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”

یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.

مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک http://mayadin.tehran.ir/Portals/0/image/1390/health/SaltShaker.jpg

مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.

بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.

http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/4/41/hasda104.jpg

اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”



جمعه 21 مهر 1391برچسب:عاشقانه, :: 19:53 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا.

دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد…

ملکه آینده چین می شود.
دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه
گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار
زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

لحظه موعود فرا رسید.

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود.

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند : “گل صداقت”

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!


یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, :: 22:34 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلام دوستان من چندتا جمله ی زیبا براتون میزارم که امیدوارم دوستشون داشته باشین راستی نظریادتون نره:

مادر گفت: عشق يعني فرزند.

پدر گفت :عشق يعني همسر.

دخترک گفت: عشق يعني عروسک.

معلم گفت :عشق يعني بچه ها.

خسرو گفت: عشق يعني شيرين.

شيرين گفت: عشق يعني خسرو .

اما فرهاد هيچ نگفت. فرهاد نگاهش را به آسمان برد؟ باچشماني باراني. ميخواست فرياد

بزند اماسکوت کرد!‌ميخواست شکايت کند اما نکرد.

نفسش ديگر بالا نمي آمد؟ سرش را پايين آورد و رفت! هر چند که باران نمي گذاشت جلوي

پايش را ببيند! ولي او نايستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون ميدانست او نبايد بماند. و عشق

معنا شد!!!
 
گفت :بگو ضمایر را
گفتم: من من من من من من من
گفت: فقط من
گفتم :بقیه رفته اند….

از کسانيکه با من ميمانند سپاسگزارم

آنان بمن معناي دوست واقعي را نشان ميدهند

ازکسانيکه مرا ترک ميکنند متشکرم


آنان بمن مي آموزند که هيچ چيز تا ابد ماندني نيست . .
 
 



پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 13:28 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!



دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 20:59 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

خدایا ...! چه خبره .....؟؟!
آرامتر ...!
نیازی به زمین لرزه نیست ...!

کاخِ آرزوهای این مردم به تلنگری هم فرو میریخت ...!!!

 



یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 12:53 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

نمی دونم چی بگم دلاور مرد ایرانی درحقش ناحقی کردن حالا هرچه قدرم داور رو اخراجو محروم کنن اون دیگه واسه دلامور مرد ما سعید عبدولی هیچ وقت طلای المپیک 2012 نمیشه خوب یادمه وقتی درنهایت بی کسی فریاد زد خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه قدر دلتنگ فریاد ایشالا خدا جوابتو بده آقا سعید بدون ماپشتتیم:



چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
توی حیات دبیرستان یه نفر یقه پیرهنم رو گرفت، فهمیده بود از خواهرش خوشم میاد بچه‌ها دور ما حلقه زده بودند و فریاد می‌‌...کشیدند.......قورتش بده....چون هیکلم بزرگ بود اون هی‌ مشت میزد و من فقط دفاع می‌کردم...باز اون مشت میزد و من فقط و فقط دفاع می‌کردم بالاخره یه خراش کوچیکی‌ توی صورتم افتاد
فرداش خواهرش به من گفت حد اقل تو هم یه مشت می‌زدی
روم نشد بهش بگم....آخه چشماش شبیه تو بود...


سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 17:3 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

سلام امروزمن یه سال بزرگترمیشم 13 سال پیش درچنین روزی بچه ای به دنیا اومد که الان نشسته وازخودش داره توی یه صفحه مجازی می نویسه.کی فکرشومی کردصبای به اون کوچیکی یه روزبه جایی برسه که قدن دوبرابر مامانش وبلندترازآبجیاش باشه.من یه روز توخاک همین وطن به دنیا اومدم تا آخرشم برای وطنم تلاش می کنم ودرهمین خاکم دفن میشم تااستخوان هام خاک همین وطنوتشکیل بده خدایاممنون که سالمم ممنون که ایرانیم ممنون که آریایی ام خدایاازت بخاطرهمه چیز ممنونم مرسی



سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 10:33 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
معلم پسرک راصدازد تا انشایش راباموضوع علم بهتراست یاثروت رابخواند پسرک باصدای لرزان گفت ننوشته ام، معلم باخط کش چوبی پسرک راتنبیه کرد واورا پایین کلاس پادرهوانگه داشت پسرک درحالیکه دستهای قرمز وبادکرده اش رابه هم میمالید زیرلب میگفت آری ثروت بهتراست چون اگرداشتم دفتری میخریدم وانشایم رامینوشتم


جمعه 6 مرداد 1391برچسب:, :: 1:48 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
مرد : با من ازدواج میکنی ؟
زن : اپارتمان داری ؟
مرد : نه...
زن : ماشین بی ام دبلیو داری ؟
مرد : نه...
...زن : چقدر حقوق میگیری ؟
مرد : هیچی...اما...
زن : اما بی اما.تو هیچی نداری.چه جوری میتونم با تو ازدواج کنم؟ برو گمشو
مرد : (زیر لب با خودش میگوید) من یک ویلا دارم.3تا زمین دارم.3تا ماشین فراری و 2تا پورشه دارم.چطور میتونم حقوق بگیرم در حالی که خودم به کارکنانم حقوق میدم


جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
از میان دو واژه انسان و انسانیت ، اولی در میان كوچه‌ها و دومی در لابلای كتاب‌ ها سر‌گردان است ...
این روزهایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی
به بی خیالی
به شادی
به اینکه مهم نیست،
اما چه سخت می کاهد از جانم........این نمایش!
شخصیتی که در دوران تحصیل هیچ وقت چهره‌اش دیده نشد:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.

الان میخواد "بازرس" از آموزش پرورش بیاد! :)))

 

وقتی خانومی به شما گفت: “چــــــــــــــــی؟”، به این معنا نیست که گفته شما را نشنیده. او در واقع به شما فرصت داده که گفته خود را تغییر دهید!
(ستاد کمک به ادمه زندگی)


سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 23:16 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
_من به ایرانی بودنم افتخار میکنم چون . . .

زاده ی دینی هستم که خونریزی و زور و ستم در آن معنا نداشت.
_من به ایرانی بودنم افتخار میکنم چون . . .

پیامبری دارم که هرگز ادعای پیامبری نداشت. او فقط سه جمله گفت که برای تمام عمرم کافی است:

پندار نیک. گفتار نیک. کردار نیک

_من به ایرانی بودنم افتخار میکنم چون . . .

در میان مردمی هستم که هرگز سنگها را برای پرستش نتراشیدند.

_من به ایرانی بودنم افتخار میکنم چون . . .

اولین و بزرگترین تمدن جهان است.

من ایرانیم. . .

آری ایران سبز که فرزندانی در آغوش خود پروراند که هرگز زیر بار ظلم و ستم و جهل نرفتند.

من خواهم جنگید و ایران امروز را به کمک هم وطنانم به ایرانی بهتر از دیروز و سبزتر از همیشه تبدیل خواهم کرد.

کوروش آسوده بخواب که ما همچنان بیداریم


جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان
کوروش مقدس نیست، اما کوروش انسان بود، و انسانیت است که مقدس است...
کوروش مقدس نیست، اما خدمتی که کوروش به این سرزمین کرد، مقدس است...
کوروش مقدس نیست، اما در تمام دنیا ایران و ایرانی‌ را با نام کوروش میشناسند، ایران است که مقدس است...
کوروش مقدّس نیست، اما کوروش جاودانیست. و جاودانگیست که مقدّس است....

سعدیا مـرد نـکـو نـام نـمـیرد هـرگـز **** مرده آن است که نامش به نکویی نبرند


جمعه 23 تير 1391برچسب:, :: 21:42 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان



یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 10:16 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

 

امیدوارم عکسای خوبی باشه



یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها ، مهری‌ ها ، اسفندی ها
چـون بهتـرین ها هستند...
.
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ماهی ها
چـون صادق هستند...
.
سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری‌ ها ، آذری‌ ها ، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند...
.
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مردادی ها ، خردادی ها ، بهمنی ها
چـون دوست واقعی هستند...

من دوست وافعی ام



پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, :: 18:2 ::  نويسنده : صبا جهانگیریان

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد