آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان درد و دلهایی با دنیا2 فقط برای درد و دل کردن با دنیا سلام این وبلاگ دیگه آپ نمیشه ومنتقل میشه: http://doniaaaaaaaaaaaaaaaa.persianblog.ir/ ممنون شنبه 25 خرداد 1392برچسب:, :: 12:43 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی و انقدر بزرگ باشد که نتواتی کسی را که میخواهی حتی " یک بار " ببینی ..... نه انصاف نیست... یک شنبه 29 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 14:58 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
خـــــــــــــــــــــــدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ! ! !
آســــــــمــــــــانـــــــت چــــــــه مــــــــزه ای اســــــــــــــــت ؟! ؟!
مــــــــــــــــــــــــن کـــــــــــــــه فـــــــــــقــــــــــــط زمـــــــــیـــــــــــن خـــــــــــــورده ام . .
سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:24 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
آدمها مجبور می شوند بعضی وقتها خاطره نسازند.. بعضی وقتها فقط لبخند تلخ تحویل دهند و راهشان را بکشند و بروند...... چه غریبانه آشنایی... یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
خزان زده باغ ام ، که داغ را یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلاملیکم دنیاجونم امروز یه خورده ازت گله دارم حالم ازت گرفته... میدونی چیه احساس میکنم خوش به حال آدمایی که جفت هموپیداکردن همیشه دلم میخوادیکی دوستم داشته باشه اما نمیتونم پیداش کنم.ینی احساس میکنم همچین آدمی وجودنداره من اونودوست دارم اما اون اصلامنونمیشناسه کوچکترین حرکت اون ترس وامید روتودلم به وجود میاره اما اون اصلامنو نمی بینه بعضی اوقات فکرمیکنم عشق چیه؟عشق همینی که من الان حسش میکنم؟پس چرابعضی عشقا دوطرف ست؟اگه عشق اونه پس اسم حسی که من دارم چیه؟شایدمن لیاقت عشق کسی روندارم شایدتنهایی قشنگ تره اما میدونم این حرفاشعاره میدونم دنیای عشق دوطرفه خیلی قشنگ تره دنیاجونم توام خیلی خوب میدونی من تنهام اونم تنهاست پس چرایه جوری نمیچرخی مابه هم برسیم؟ آهههههههههههههههههاااااااااااااااااااااای دنیاچشم دیدن خوشی منو نداری نه؟؟؟ میدونم پس مینویسم درخلوت تنهایی ازاو،ازچشم های زیبایش تاابدوفادارش خواهم ماند سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 8:21 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
عاشق که شدی
جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:عاشقانه, :: 21:23 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
هرچه میخواهد دل تنگت بگووبنویس.....
جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلام دوستای خوبم.. خ.استم بگم روزمادرنزدیکه حواسمون به مامان های زحمت کشی که خیلی وقت ها قدرشون روندونستیم باشه شایدچندسال دیگه چشم بازکنیمواونادرکنارمون نباشن... فرشته های زمینی روزتون مبارک همین..... دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 19:14 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
یه ذره خجالتم خوب چیزیه این عکس رو گذاشتم تا یه ذره از تاریخی چند صد سالمون خجالت بکشیم.. یه ذره از روی این پدربزرگ خجالت بکشیم.. مردم عزیز ما روز چهارشنبه سوری رفتن وبانارنجک آرامگاه این مرد بزرگو نشونه رفتن خجالتم خوب چیزیه شرمنده ام پدرم که به جای دیگران تو را نشانه می روند... شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:49 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلام دوستان نمیدونم چی بگم اصلا برای چی دلم میخواد بنویسم...؟؟؟ هیچی عیدتون مبارک همین شنبه 3 فروردين 1392برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
یه روزی با یه امید خاصی این جارو راه انداختم برای اینکه به دنیا نشون بدم چقدر نامرده برای اینکه بهش بگم چجوری داره ماروزیر پاش له می کنه از بچه های که توی اوج دردن وجوونا که دارن زیر تنهایی له میشن خداییش نامردی.... خیلییییییییییییی
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:41 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
وتو یک تنه تمام" یکی نبود" های قصه منی شنبه 30 دی 1398برچسب:, :: 1:33 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
من رفتم …
و تو فقط گفتی برو به …!!!
مدت هاست که بی تابم
بی تاب بازگشت و کلام آخرت…
راستی…
به بسلامت بود یا به جهنم؟؟! شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 1:23 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
تو چه گفتی سهراب؟ پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
بعضی " آه " ها را هر چقدر هم که از ته دل بکشی پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:, :: 14:35 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
درودی به زیبایی نام اهورامزدا، چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, :: 20:13 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
قطره بارانم
بچه ها امروز 2012/12/12 بود یه تاریخ خاص کاش امروز یه کمی خاص بود اما نبود چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
شش حرف و چهار نقطه ! کلمه کوتاهيه . اما معنيش رو شايد سالها طول بکشه تا بفهمي !
تو اين کلمه کوچیک ده ها کلمه وجود داره که تجربه کردن هر کدومش دل شير مي خواد!
تنهايي ، چشم براه بودن ، غم ؛غصه ، نا اميدي ، ***جه رو حي ،دلتنگی ، صبوری ، اشک بیصدا ؛
هق هق شبونه ؛ افسردگي ،پشيموني، بي خبري و دلواپسي و .... !
براي هر کدوم از اين کلمات چند حرفي که خيلي راحت به زبون مياد
و خيلي راحت روي کاغذ نوشته ميشه بايد زجر و سختي هايي رو تحمل کرد
تا معاني شون رو فهميد و درست درک شون کرد !!!
متنفرم از هر چیزی که زمان را به یاد من میاورد... و قبل از همه ی اینها متنفرم
از انتظار ... از انتـــــــــــــــــــــــــــــــظار متــــــنـــــفــــــرم
چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, :: 21:12 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلام دوستان برای تیم ملیمون دعا کنید توی لیگ جهانی باتیمای سرسختی افتاده لیگ جهانی خرداد 92 آغاز میشه وتیم ما با صربستان،ایتالیا ،آلمان وروسیه هم تیمیه دعاکنید براشون..... سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:, :: 20:22 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
زندگي ادامه داره ... زندگي ادامه داره...
حتي وقتي نبض ساعت بخوابه رو دست ديوار زندگي ادامه داره... حتي وقتي رو سنگ عادت ماها خاطره نداشته باشيم زندگي ادامه داره ... با منو تو بي منو ما زندگي صداش بلنده پس بيا غزل نباشيم بيا يك حرف سروده، بيا يك نغمه روشن زندگي ادامه داره... چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 20:43 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد…
آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…”
یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه.
بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم.
اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه” جمعه 21 مهر 1391برچسب:عاشقانه, :: 19:53 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلام دوستان من چندتا جمله ی زیبا براتون میزارم که امیدوارم دوستشون داشته باشین راستی نظریادتون نره: مادر گفت: عشق يعني فرزند.
پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, :: 13:28 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده… دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد! دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 20:59 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
خدایا ...! چه خبره .....؟؟!
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
نمی دونم چی بگم دلاور مرد ایرانی درحقش ناحقی کردن حالا هرچه قدرم داور رو اخراجو محروم کنن اون دیگه واسه دلامور مرد ما سعید عبدولی هیچ وقت طلای المپیک 2012 نمیشه خوب یادمه وقتی درنهایت بی کسی فریاد زد خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چه قدر دلتنگ فریاد ایشالا خدا جوابتو بده آقا سعید بدون ماپشتتیم: چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 17:3 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
سلام امروزمن یه سال بزرگترمیشم 13 سال پیش درچنین روزی بچه ای به دنیا اومد که الان نشسته وازخودش داره توی یه صفحه مجازی می نویسه.کی فکرشومی کردصبای به اون کوچیکی یه روزبه جایی برسه که قدن دوبرابر مامانش وبلندترازآبجیاش باشه.من یه روز توخاک همین وطن به دنیا اومدم تا آخرشم برای وطنم تلاش می کنم ودرهمین خاکم دفن میشم تااستخوان هام خاک همین وطنوتشکیل بده خدایاممنون که سالمم ممنون که ایرانیم ممنون که آریایی ام خدایاازت بخاطرهمه چیز ممنونم مرسی سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
از 3 نفر هرگز متنفر نباش : من دوست وافعی ام پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:, :: 18:2 :: نويسنده : صبا جهانگیریان
|